اصطلاح سیر و سلوک ادیپی که در نظریهی روانکاوانهی فیلم برای اشاره به قراردادی از سینمای کلاسیک هالیوود به کار میرود که از طریق آن قهرمان مرد میتواند یا نمیتواند این سیر و سلوک را از طریق حل یک بحران یا حرکت به سوی یک ثبات اجتماعی به انجام برساند. به عبارت دیگر، میتواند یا نمیواند (بسته به ژانر فیلم) پس از عبور از فراز و فرود بسیار زنی پیدا کند و "سر و سامان بگیرد". مفهومِ سینمایی سیر و سلوک ادیپی، به زبان روانکاوانه استوار است بر مفهومی که زیگموند فروید از عقده با بحران ادیپی ساخته بود و شرحی که لاکان از مرحلهی آیینهای به دست میداد. فروید در رجوع به اسطورهی ادیپ به دنبال ابزاری بود که از طریق آن بتواند توضیح دهد که کودک چگونه میتواند به تمایل جنسی بلوغیافتهی "بهنجار" دست یابد. دغدغهی اصلی فروید، مرحلهیادیپی پسر بچه بود. مرحلهی ادیپی در عین حال، در قاموس لاکان، گام بعدی مرحلهی آینهای است. پسر بچه که ابتدا (از طریق پستان) با مادر خود پیوند دارد تصور میکند که یک کلِ وحدتمند با مادر خود تشکیل میدهد. اما وقتی مادر او را جلوی آینه میگیرد، به تفاوت خود با مادر پی میبرد. به طبیعت توهمآمیز وحدت با مادر وقوف مییابد، با این حال هنوز میل به وحدت با او دارد. میل به مادر اکنون صبغهی جنسی به خود میگیرد. اما از وجود پدر نیز آگاه است، پدری که هم اکنون مورد نفرت اوست چون میتواند بصورت قانونی به مادر دست یابد و پسر بچه نمیتواند. اکنون پسر بچه تفاوت خود با مادر را به اختگی مربوط میسازد. به عبارت دیگر از دید ناآگاه او مادر "اخته" شده است. مادر شبیه او نیست، دارای احلیل نیست، همسانپنداری یا آرزوی وحدت با مادر بدین معنیخواهد بود که در هر دو حالت او بدون احلیل خواهد بود: در همسانپنداری با مادر، شبیه او میشود، در وحدت با مادر به استقبال خطر مجازات شدن توسط پدر اختهکننده میرود، چون بر این گمان است که پدر دارای قدرت اختهکنندگی است وگرنه چطور میتوانست زن\مادر، فاقد احلیل باشد. بدین ترتیب اکنون به همسان شدن با پدر روی میآورد و عزم را جزم میکند تا با یافتن یک (منْ) دیگرِ مؤنث –یعنی کسی که مثل مادر است- سیر و سلوک اجتماعی-جنسی خود را با موفقیت به پایان رساند. بدین ترتیب سیر و سلوک ادیپی متضمن همسانپنداری با پدر و اٌبژهسازی مادر است. پسر بچه اکنون میتواند از طریق همسان شدن با پدر به سوی ثبات اجتماعی حرکت کند.
در چهارچوب روایت سینما، قهرمان مرد از طریق حل یک بحران میتواند به سوی یک ثبات اجتماعی حرکت کند. در سینمای رسمی و رایج، زن پایگاهی ساکن (یعنی ابژهای منفعل) است که قهرمان مرد، خود را به آن میرساند و روی آن تأثیر میگذارد(یعنی سوژهی فعال است). اگر او نتواند این سیر و سلوک را به پایان برساند، چنانکه اغلب در فیلم نوآر میبینیم، در این صورت میتوان صحبت از مردینگی دچار بحران کرد. او چون نمیتواند با آن دیگرِ مؤنث ازدواج کند، ( در فیلم نوآر مثلاً یا او میمیرد یا زن) نمیتواند به ثبات اجتماعی دست یابد. جالب است بدانیم که ژانر دیگری که در آن قهرمان مرد نمیتواند "سر و سامان بگیرد"، وسترن است. اما در این مورد شکست در به سامان رساندن این سیر و سلوک اغلب امری مثبت تلقی میشود. آنچه در وسترن و تأکید آن بر اسطورهی غرب مستتر است، این انگاره است که کابوی یا ششلولبند یا قهرمان وسترن هنوز نمیتواند سر و سامان بگیرد: فتح غرب هنوز کامل نشده است.
از منظری روانکاوانه، روایتهای سینمایی که شامل سیر و سلوک ادیپی هستند، روشن میکنند که چگونه تهدید اختهسازی (که مظهر آن زنی است که احلیل ندارد) از میان میرود و نقش مردینهی پدرسالار به کرسی نشانده میشود. برای از بین بردن این تهدید دو راهبرد به خدمت گرفته میشود: چشمچرانی و بت سازی. این راهبردها بخشی از روایت را تشکیل میدهند. بدین ترتیب با راهبرد اول، زن از طریق نگاه خیره شی میشود، از منظری چشمچرانانه در موقعیت ابژهی نظارت قرار میگیرد و بدین ترتیب مهارپذیر و بیخطر میشود، نگاه خیرهی مرد او را ردگیری و تفتیش میکند. زن نمیتواند پاسخ این نگاه خیره را با نگاه خیره بدهد چون او سوژه نیست. او همان ابژه یا شی(مادر) درون آینه است که ذهنیت مرد را اِبرام یا تأئید میکند و مرد با شناخت تفاوت خود(ذهنیت خود) به برتری خود بر(منْ) دیگر مونث صحه میگذارد. راهبرد دیگر عبارت است از بت کردن زن، شکل دادن به او به مثابه یک ابژهی بت شده، انکار تفاوت جنسی او. از طریق قطعه قطعه کردن بدن زن و تأکید بر بخشهایی از بن او(سینهها، پاها، و غیره) زن به مثابه یک کل و یک بدن وحدت یافته کالایی میشود و بدن بصورت بت در آمده و تفاوت خود را انکار میکند. بدن شکل احلیلی، شکل یک تصویرِ زنِ مردینه شده به خود میگیرد(لباسهای تنگ چسبان مشکی، پاشنههای بلند و ناخنهای لاک زده نمونههایی از این هستند). هر دو راهبرد، این انگاره را که ذهنیت مردانه به طور طبیعی پایدار است تقویت میکنند و بر طبیعی بودن نظم پدرسالارانهای صحه میگذارند که زن باید از طریق انفعال خود به آن تن در دهد، و البته مرد نیز با فعال بودن خود به آن تن در میدهد.
سیر و سلوک ادیپی زنانه تنها در سالهای اخیر در سالهای اخیر مطرح شده است و بخصوص در مناسبت با فیلم زنانه و ملودرام است که تا حدودی از بابت روابط مادر/ دختر و تا حدودی نیز در سطحی افراطی از بابت روابط همجنسخواهانهی زنانه مورد برسی قرار گرفته است. واضح است که دختر بچه، هرگز به تمامی از میل به مادر رها نمیشود. به دلیل همانندیشان، یکدیگر را همسان میپندارند. همچنانکه در مورد پسر بچه هم دیدیم، مادر نخستین ابژه یا موضوع عشق دختر بچه است. اما تفاوت آشکاری بین مادر و دختر وجود ندارد، از این رو ترس از اخته شدن نیز وجود ندارد. پس چه نیرویی او را به سمت روی برگرداندن از مادر و میل به پدر خواهد راند؟ پیروان فروید میگویند او از طریق حسادت به قضیب از مادر روی برمیگرداند. مادر نمیتواند قضیبی به او بدهد بنابراین به پدر روی میآورد که آن را در شکل یک کودک به او خواهد داد. پیروان لاکان، دست کم فیمینیستهای پیرو لاکان میگویند از آنجا که او باید وارد سامان اجتماعی چیزها- یعنی پدرسالاری- بشود، مجبور به روی برگرداندن از مادر خواهد بود، هرچند که هرگز به تمامی میل به مادر را وا نمینهد. دختر بچه برای تحقق بخشیدن به سیر و سلوک ادیپی خود و ورود به سامان اجتماعی چیزها باید ذهنیت مردانه را تایید کند. تن زدن از چنین تاییدی مکافات در پی دارد، چه از طریق کنار نهاده شدن، چه از طریق مرگ. در سینمای روایی کلاسیک، زنان مستقل سرانجام(اگر فیلم کمدی باشد) سرِ عقل میآیند و با آقا ازدواج میکنند یا (اگر فیلم نوآر و یا مهیج باشد) سر عقل آورده میشوند.
سوزان هیوارد
مترجم:فتاح محمدی